×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ونداربن

ونداربن، وبلاگ مطالب جذاب

× عکس های عاشقانه ، مطالب آموزنده ، سرگرمی ،سلامت، جوک و اس ام اس، راه و رسم عاشقی وبلاگ را با نظرات خود غنی کنید . بچه ها از نظرات خوبتون ممنونم. س . ج
×

آدرس وبلاگ من

wandarben.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dani_amiri2000

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

ماجرای زن خوش اخلاق و مرد بداخلاق

اصمعی (وزیر مامون) می گوید:

روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم. در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چه کار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم....

دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم. او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت: بفرمایید.

بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست.

من خیلی تشنه بودم. به او گفتم: یک مقدار آب به من بده.

دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم.

شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه.

پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد.

پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید.

پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد. ولی زن می خندید و تبسم می کرد و با او حرف می زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.

من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بد اخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟!

تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بودف با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می خواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی.

چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری داد و گفت: اصمعی دنیا می گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر، خواه در رفاه و آسایش، خواه در رنج و سختی. اصمعی، امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می بودم باز می گذشت. اصمعی، یک چیز نمی گذرد و آن آخرت است. اصمعی من یک روایت از پیامبر اکرم (ص) شنیدم و می خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: ایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر. اصمعی، من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر می کنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت می کنم که ایمانم کامل شود.


منبع: وبلاگ پست من.

یکشنبه 28 آذر 1389 - 10:25:34 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://didar.baxblog.com

ارسال پيام

دوشنبه 29 آذر 1389   11:16:31 PM

اصلا هم جالب نبود امیدجان

http://gool.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 29 آذر 1389   12:05:57 AM

سلام  خیلی جالب بود موق باشید  

آخرین مطالب


سادگی


چشم های من


تقویم نمایشگاههای سال 1390


متن قرارداد ننگین تركمانچای بین ایران و روسیه


نامه ر ایرانی گواهینامه های اس اس ال!


صدای مظفرالدین شاه قاجار


تست دالای لاما


خلیج فارسخبر رسانی کنید!


گران ترین غذا های دنیا !!


چند بازی برای موبایل


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

207335 بازدید

8 بازدید امروز

44 بازدید دیروز

360 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements