×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ونداربن

ونداربن، وبلاگ مطالب جذاب

× عکس های عاشقانه ، مطالب آموزنده ، سرگرمی ،سلامت، جوک و اس ام اس، راه و رسم عاشقی وبلاگ را با نظرات خود غنی کنید . بچه ها از نظرات خوبتون ممنونم. س . ج
×

آدرس وبلاگ من

wandarben.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dani_amiri2000

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

صدای پای آب

صدای پای آب از دفتر پنجم زنده یاد سهراب سپهری تقدیم به همه دوستان خوبم.



اهل كاشانم من

روزگارم بد نيست

تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .

مادري دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستاني ، بهتر از آب روان .

*****

و خدايي كه در اين نزديكي است :

لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.

روي آگاهي آب ، روي قانون گياه .

*****

من مسلمانم .

قبله ام يك گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

دشت سجاده من .

من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم

در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف .

سنگ از پشت نمازم پيداست :

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

من نمازم را وقتي مي خوانم

كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو

من نمازم را ، پي (( تكبيرة الاحرام )) علف مي خوانم

پي (( قد قامت )) موج .

*****

كعبه ام بر لب آب

كعبه ام زير اقاقي هاست .

كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهربه شهر

(( حجر الاسود )) من روشني باغچه است .

*****

اهل كاشانم من

پيشه ام نقاشي است

گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما

تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است

دل تنهايي تان تازه شود .

چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم

پرده ام بي جان است .

خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است .

*****

اهل كاشانم من.

نسبم شايد برسد ..

به گياهي در هند ، به سفالينه اي از خاك (( سيلك )).

نسبم شايد ، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد .

*****

پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،

پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،

پدرم پشت زمان ها مرده است .

پدرم وقتي مرد ، آسمان آبي بود ،

مادرم بي خبر از خواب پريد ، خواهرم زيبا شد .

پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .

مرد بقال ازمن پرسيد: چند من خربزه مي خواهي ؟

من ازاو پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟

*****

پدرم نقاشي مي كرد .

تار هم مي ساخت ، تار هم مي زد .

خط خوبي هم داشت .

*****

باغ ما در طرف سايه دانايي بود .

باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه ،

باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس آينه بود .

باغ ما شايد ، قوسي از دايره سبز سعادت بود .

ميوه كال خدا را آن روز ، مي جويم در خواب .

آب بي فلسفه مي خوردم .

توت بي دانش مي چيدم .

تا اناري تركي بر مي داشت . دست فواره خواهش مي شد .

تا چلويي مي خواند ، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت .

گاه تنهايي ، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد .

*****

شوق مي آمد ، دست در گردن حس مي انداخت .

فكر ، بازي مي كرد

زندگي چيزي بود . مثل يك بارش عيد ، يك چنار پر سار .

زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود .

يك بغل آزادي بود .

زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود .

*****

طفل پاورچين پاورچين ،  دور شد كم كم در كوچه سنجاقكها

بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون

دلم از غربت سنجاقك پر

*****

من به مهماني دنيا رفتم

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ايوان چراغاني دانش رفتم

رفتم از پله مذهب بالا .

تا ته كوچه شك ،

تا هواي خنك استغنا ،

تا شب خيس محبت رفتم .

من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق .

رفتم . رفتم تا زن ،

تا چراغ لذت ،

تا سكوت خواهش ،

تا صداي پر تنهايي .

*****

چيزها ديدم در روي زمين :

كودكي ديدم . ماه را بو مي كرد .

قفسي بي در ديدم كه در آن ، روشني پرپر مي زد .

نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت .

من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوبيد .

ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي دور شبنم بود ،

كاسه داغ محبت بود .

من گدايي ديدم ، در به درمي رفت آواز چكاوك مي خواست

و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز

*****

بره اي را ديدم ، بادبادك مي خورد

من الاغي ديدم ، يونجه را مي فهميد

در چرا گاه (( نصيحت )) گاوي ديدم سبز

شاعري ديدم هنگام خطاب ، به گل سوسن مي گفت : (( شما ))

*****

من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور

كاغذي ديدم ، از جنس بهار .

موزه اي ديدم ، دور از سبزه

مسجدي دور از آب

سر بالين فقيهي نوميد ، كوزه اي ديدم لبريز سئوال



*****

قاطري ديدم بارش (( انشاء ))

اشتري ديدم بارش سبد خالي (( پند و امثال )) .

عارفي ديدم بارش ((  تنناها ياهو ))

*****

من قطاري ديدم ، روشنايي مي برد .

من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .

من قطاري ديدم .كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت . )

من قطاري ديدم ، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد .

و هواپيمايي ، كه در آن اوج هزاران پايي

خاك از شيشه آن پيدا بود :

كاكل پوپك ،

خالهاي پر پروانه ،

عكس غوكي در حوض

و عبور مگس از كوچه تنهايي .

خواهش روشن يك گنجشك ،وقتي از روي چناري به

زمين مي آيد .

و بلوغ خورشيد .

و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح .

*****

پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت .

پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت .

پله هايي كه به بام اشراق

پله هايي به سكوي تجلي مي رفت

*****

مادرم آن پائين

استكانها را در خاطره شط مي شست

*****

شهر پيدا بود

رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ

سقف بي كفتر صدها اتوبوس

گل فروشي گلهايش را مي كرد حراج

در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي بست

كودكي هسته زرد الويي روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد

و بزي از (( خزر )) نقشه جغرافي آب مي خورد

*****

بند رختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب

چرخ يك گاريچي در حسرت واماندن اسب

اسب در حسرت خوابيدن گاريچي

مرد گاريچي در حسرت مرگ

*****

جشن پيدا بود ، موج پيدا بود

برف پيدا بود دوستي پيدابود

كلمه پيدا بود

آب پيدا بود ، عكس اشيا در آب

سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون

سمت مرطوب حياط

شرق اندوه نهاد بشري

فصل ول گردي در كوچه زن

بوي تنهايي در كوچه فصل .

دست تابستان يك بادبزن پيدا بود .

*****

سفر دانه به گل .

سفر پيچك اين خانه به آن خانه .

سفر ماه به حوض .

فوران گل حسرت از خاك .

ريزش تاك جوان از ديوار .

بارش شبنم روي پل خواب .

پرش شادي از خندق مرگ .

گذر حادثــه از پشت كلام  .

*****

جنگ يك روزنه با خواهش نور .

جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد .

جنگ تنهايي با يك آواز .

جنگ زيباي گلابي ها با خالي يك زنبيل .

جنگ خونين انار و دندان .

جنگ (( نازي )) ها با ساقه ناز .

جنگ طوطي و فصاحت با هم .

جنگ پيشاني با سردي مهر .

*****

حمله كاشي مسجد به سجود .

حمله باد به معراج حباب صابون .

حمله لشگر پروانه به بنامه (( دفع آفات )) .

حمله دسته سنجاقك ، به صف كارگر (( لوله كشي )) .

حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي .

حمله واژه به فك شاعر .

*****

فتح يك قرن به دست يك شعر .

 فتح يك باغ به دست يك سار .

فتح يك كوچه به دست دو سلام .

فتح يك شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبي .

فتح يك عيد به دست دو عروسگ ، يك توپ

*****

قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر

قتل يك قصه سر كوچه خواب

قتل يك غصه به دستور سرود

قتل مهتاب به فرمان نئون

قتل يك بيد به دست (( دولت ))

قتل يك شاعر افسرده به دست گل سرخ

همه روي زمين پيدا بود

نظم در كوچه يونان مي رفت

جغد در (( باغ معلق )) مي خواند

باد در گردنه خيبر ، بافه اي از خس تاريخ به

خاور مي راند

روي درياچه آرام (( نگين )) قايقي گل مي برد

در بنارس سر هر كوچه چراغي ابدي روشن بود

*****

مردمان را ديدم

شهرها را ديدم

دشت ها را ، كوهها را ديدم

آب را ديدم ، خاك را ديدم

نورو ظلمت را ديدم

و گياهان را در نور ، و گياهان را د رظلمت ديدم

جانورها را در نور ، جانور ها را در ظلمت ديدم

و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم

*****

اهل كاشانم اما

شهر من كاشان نيست .

شهر من گم شده است .

من با تاب ، من با تب

خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام .

*****

من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم .

من صداي نفس باغچه را مي شنوم

و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد .

و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت ،

عطسه آب از هر رخنه سنگ ،

چكچك چلچله از سقف بهار.

و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي .

و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،

متراكم شدن ذوق پريدن در بال

و ترك خوردن خودداري روح .

من صداي قدم خواهش را مي شنوم

و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ .

ضربان سحر چاه كبوترها ،

تپش قلب شب آدينه ،

جريان گل ميخك در فكر

شيهه پاك حقيقت از دور .

من صداي كفش ايمان را در كوچه شوق

و صداي باران را ، روي پلك تر عشق

روي موسيقي غمناك بلوغ

روي آواز انار ستان ها

و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب

پاره پاره شدن كاغذ زيبايي

پرو خالي شدن كاسه غربت از باد



*****

من به آغاز زمين نزديكم

نبض گل ها را مي گيرم

آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت

*****

روح من در جهت تازه اشياء جاري است .

روح من كم سال است .

روح من گاهي از شوق ، سرفه اش ميگيرد .

روح من بيكار است :

قطره هاي باران را ، درز آجرها را ، مي شمارد .

روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد

*****

من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن .

من نديدم بيدي ، سايه اش را بفروشد به زمين .

رايگان مي بخشد ، نارون شاخه خود را به كلاغ .

هر كجا برگي هست ، شوق من مي شكفد .

بوته خشخاشي ، شست و شو داده مرا در سيلان بودن .

*****

مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم .

مثل يك گلدان ، مي دهم گوش به موسيقي روييدن .

مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم .

مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم .

مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابري

تابخواهي خورشيد ، تا بخواهي پيوند ، تا بخواهي تكثير

*****

من به سيبي خشنودم

و به بوئيدن يك بوته بابونه .

من به يك آينه ، يك بستگي پاك قناعت دارم .

من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد .

و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند .

من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم ،

رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را .

خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد .

سار كي مي آيد ، كبك كي مي خواند ، باز كي مي ميرد .

ماه در خواب بيابان چيست ،

مرگ در ساقه خواهش

و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي.

*****

زندگي رسم خوشايندي است .

زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ ،

پرشي دارد اندازه عشق .

زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.

زندگي جذبه دستي است كه مي چيند .

زندگي نوبر انجير سياه ، در دهان گس تابستان است .

زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگي تجربه شب پره در تاريكي است .

زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.

زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.

زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست .

خبر رفتن موشك به فضا ،

لمس تنهايي (( ماه )) ،

فكر بوييدن گل در كره اي ديگر .

*****

زندگي  شستن يك بشقاب است .

زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است .

 زندگي  (( مجذور )) آينه است .

زندگي گل به (( توان )) ابديت ،

زندگي (( ضرب )) زمين د رضربان دل ها،

زندگي (( هندسه )) ساده و يكسان نفس هاست .

*****

هر كجا هستم ، باشم ،

آسمان مال من است .

پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است .

چه اهميت دارد

گاه اگر مي رويند

قارچ هاي غربت ؟

 *****

من نمي دانم

كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ،

 كبوتر زيباست .

و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست

گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد

واژه را بايد شست .

واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد

چتر را بايد بست ،

زير باران بايد رفت .

فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد .

با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت .

دوست را ، زير باران بايد جست .

زير باران بايد با زن خوابيد .

زير باران بايد بازي كرد .

زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد . نيلوفر كاشت ، زندگي تر شدن پي درپي،

زندگي آب تني كردن در حوضچه (( اكنون )) است .

*****

رخت ها را بكنيم :

آب در يك قدمي است

روشني را بچشيم .

شب يك دهكده را وزن كنيم . خواب يك آهو را .

گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم .

روي قانون چمن پا نگذاريم

در موستان گره ذايقه را باز كنيم .

و دهان را بگشائيم اگر ماه در آمد .

و نگوئيم كه شب چيز بدي است .

و نگوئيم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ .

و بيارايم سبد

ببريم اينهمه سرخ ، اين همه سبز .

*****

صبح ها نان و پنيرك بخوريم

و بكاريم نهالي سر هرپيچ كلام .

و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت .

و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد

و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست

و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند .

و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد .

و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون .

و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت .

و اگر خنج نبود، لطمه مي خورد به قانون درخت .

و اگر مرك نبود ، دست ما در پي چيزي مي گشت .

و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد .

و بدانيم كه پيش از مرجان ، خلائي بود در انديشه درياها

و نپرسيم كجاييم ،

بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را .

و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست .

و نپرسيم كه پدرها ي پدرها چه نسيمي . چه شبي داشته اند .

پشت سرنيست فضايي زنده .

پشت سر مرغ نمي خواند .

پشت سر باد نمي آيد .

پشت سرپنجره سبز صنوبر بسته است .

پشت سرروي همه فرفره ها خاك نشسته است .

پشت سرخستگي تاريخ است .

پشت سرخاطره موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد


.

*****

لب دريا برويم ،

تور در آب بيندازيم

و بگيريم طراوت از آب .

ريگي از روي زمين برداريم

وزن بودن را احساس كنيم

*****

بد نگوئيم به مهتاب اگر تب داريم

( ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين ،

مي رسد دست به سقف ملكوت .

ديده ام ، سهره بهتر مي خواند .

گاه زخمي كه به پا داشته ام

زير و بم هاي زمين را به من آموخته است .

گاه در بستر بيماري من ، حجم گل چند برابرشده است .

و فزون تر شده است ،  قطر نارنج ، شعاع فانوس . )

و نترسيم از مرگ

مرگ پايان كبوتر نيست .

مرگ وارونه يك زنجره نيست .

مرگ در ذهن اقاقي جاري است .

مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد .

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .

مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان .

مرگ در حنجره سرخ ـ گلو مي خواند .

مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .

مرگ گاهي ريحان مي چيند .

مرگ گاهي ودكا مي نوشد .

گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد .

و همه مي دانيم

ريه هاي لذت ، پر از اكسيژن مرگ است . )

در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپرهاي صدا مي شنويم .

*****

پرده را برداريم :

بگذاريم كه احساس هوايي بخورد .

بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند .

بگذاريم غريزه پي بازي  برود .

كفش ها را بكند . و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .

بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند .

چيز بنويسد و

به خيابان برود .

ساده باشيم .

ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت .

*****

كار ما نيست شناسايي  (( راز )) گل سرخ .

كار ما شايد اين است

كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشيم .

پشت دانايي اردو بزنيم .

دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم .

صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم .

هيجان را پرواز دهيم .

روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم .

آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي (( هستي )) .

ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم .

بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم .

نام را باز ستانيم از ابر ،

ازچنار ، از پشه ، از تابستان .

روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم .

در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم .

*****

كار ما شايد اين است

كه ميان گل نيلوفر و قرن

پي آواز حقيقت بدويم .

                                                                           

 


كاشان ، قريه چنار ، تابستان1343


عکس اولین سنگ سهراب:


این یک کاشی فیروزه ای خیلی ساده است. که اولین سنگ مزار سهراب بوده...


عکس دومین سنگ مزار:


این سنگ توسط یکی از دوستانش خطاطی شد و شعری از خودش روی آن نوشته شد.
این سنگ با مراسم ویژه در یکی از سالروزهای درگذشتش با سنگ قبلی عوض شد.

در این مراسم خانواده سهراب، دوستانش (از خارج و داخل) و دوستدارانش حضور داشتند.


عکس سومین سنگ:



سنگ مزار قبلی هنگام جابجا کردن مصالح برای ساخت امامزاده، و سهل انگاری کارگران، مصالح روی سنگ می افته و سنگ خرد میشه. به همین دلیل یک سنگ شبیه سنگ قبلی - که به طور ناشیانه کنده کاری شده - به صورت شبانه و مخفیانه جایگزین میشه.


عکس چهارمین سنگ مزار سهراب سپهری:


این سنگ رو فروردین سال 88 عوض کردند. بدون اطلاع قبلی و بدون حضور خانواده و دوستانش.
  میتونستند چند روز صبر کنند و با مراسم و حضور خانوادش این کار رو انجام بدهند. جالب اینجاست که سنگ رو عوض نکردند. بلکه این سنگ رو روی سنگ قبلی گذاشتند.
**

چهارشنبه 15 دی 1389 - 9:08:30 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mosaffer.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   12:20:52 PM

سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد.
خود سهراب میگوید :
... مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشندیده است... (هنوز در سفرم - صفحه 9)

پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنر.
وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.
... کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد... (هنوز در سفرم - صفحه 10)
درگذشت پدر در سال 1341

مادر سهراب، ماه جبین، اهل شعر و ادب که در خرداد سال 1373 درگذشت.
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همایوندخت، پریدخت و پروانه.
محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنین میگوید :
... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت... (هنوز در سفرم - صفحه 10)

سال 1312، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.
... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.... (اتاق آبی - صفحه 33)
... در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.
بی آنکه خدایی داشته باشم ... (هنوز در سفرم)

سهراب از معلم کلاس اولش چنین میگوید :
... آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد...

خرداد سال 1319 ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.
... دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم.... (هنوز در سفرم)

مهرماه همان سال، آغاز تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان.
... در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود... (هنوز در سفرم - صفحه 12)
از دوستان این دوره : محمود فیلسوفی و احمد مدیحی
سال 1320، سهراب و خانواده به خانه ای در محله سرپله کاشان نقل مکان کردند.
سال 1322، پس از پایان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد.
... در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته میشدیم و آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم. اما امکان رشد چندان نبود... (هنوز در سفرم- صفحه 12)
سال 1324 دوره دوساله دانشسرای مقدماتی به پایان رسید و سهراب به کاشان بازگشت.
... دوران دگرگونی آغاز میشد. سال 1945 بود. فراغت در کف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمینه برای تکانهای دلپذیر فراهم میشد... (هنوز در سفرم)

آذرماه سال 1325 به پیشنهاد مشفق کاشانی (عباس کی منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.
... شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت... (هنوز در سفرم)
سال 1326 و در سن نوزده سالگی، منظومه ای عاشقانه و لطیف از سهراب، با نام "در کنار چمن یا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.
...دل به کف عشق هر آنکس سپرد
جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یک بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
نیست در این کهنه سرای سپنج...

مشفق کاشانی مقدمه کوتاهی در این کتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هیچگاه از این سروده ها یاد نمیکرد.

سال 1327، هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.
... آنروز، شیبانی چیرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچه میدیدم غرابت داشت.
شب که به خانه بر میگشتم، من آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم... (هنوز در سفرم)

شهریور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ کاشان.
مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران میاید.
در خلال این سالها، سهراب بارها به دیدار نمیا یوشیج میرفت.

در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گردید. برخی از اشعار موجود در این مجموعه بعدها با تغییراتی در "هشت کتاب" تجدید چاپ شد.
بخشهایی حذف شده از " مرگ رنگ " :
... جهان آسوده خوابیده است،
فروبسته است وحشت در به روی هر تکان، هر بانگ
چنان که من به روی خویش ...


سال 1332، پایان دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس و دریافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
... در کاخ مرمر شاه از او پرسید : به نظر شما نقاشی های این اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خیر قربان
و شاه زیر لب گفت : خودم حدس میزدم. ...
(مرغ مهاجر صفحه 67)

اواخر سال 1332، دومین مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگی خوابها" با طراحی جلد خود او و با کاغذی ارزان قیمت در 63 صفحه منتشر شد.

تا سال 1336، چندین شعر سهراب و ترجمه هایی از اشعار شاعران خارجی در نشریات آن زمان به چاپ رسید.
در مردادماه 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی سفر میکند.

فروردین ماه سال 1337، شرکت در نخستین بی ینال تهران
خرداد همان سال شرکت در بی ینال ونیز و پس از دو ماه اقامت در ایتالیا به ایران باز میگردد.

در سال 1339، ضمن شرکت در دومین بی ینال تهران، موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زیبا گردید.
در همین سال، شخصی علاقه مند به نقاشیهای سهراب، همه تابلوهایش را یکجا خرید تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد این سال، سهراب به توکیو سفر میکند و درآنجا فنون حکاکی روی چوب را میاموزد.

سهراب در یادداشتهای سفر ژاپن چنین مینویسد :
... از پدرم نامه ای داشتم. در آن اشاره ای به حال خودش و دیگر پیوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن و روزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر.
و اندوهی چه گران رو کرد : نکند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم...


در آخرین روزهای اسفند سال 1339 به دهلی سفر میکند.
پس از اقامتی دوهفته ای در هند به تهران باز میگردد.
در اواخر این سال، سهراب و خانواده اش به خانه ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان میکند.
در همین سال در ساخت یک فیلم کوتاه تبلیغاتی انیمیشن، با فروغ فرخزاد همکاری نمود.
تیرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
... وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم ...


تا سال 1343 تعدادی از آثار نقاشی سهراب در کشورهای ایران، فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل به نمایش درآمد.
فروردین سال 1343، سفر به هند و دیدار از دهلی و کشمیر و در راه بازگشت در پاکستان، بازدید از لاهور و پیشاور و در افغانستان، بازدید از کابل.
در آبانماه این سال، پس از بازگشت به ایران طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا را انجام داد.
منظومه "صدای پای آب" در تابستان همین سال در روستای چنار آفریده میشود.

تا سال 1348 ضمن سفر به کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه، هلند، ایتالیا و اتریش، آثار نقاشی او در نمایشگاههای متعددی به نمایش درآمد.
سال 1349، سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند و پس از 7 ماه اقامت در نیویورک، به ایران باز میگردد.
سال 1351 برگذاری نمایشگاههای متعدد در پاریس و ایران.

تا سال 1357، چندین نمایشگاه از آثار نقاشی سهراب در سوئیس، مصر و یونان برگذار گردید.

سال 1358، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون.
دیماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر میکند و اسفندماه به ایران باز میگردد.

سال 1359... اول اردیبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بیمارستان پارس تهران ...
فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان مییزبان ابدی سهراب گردید.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته ای از هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:
به سراغ من اگر میایید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

... کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...
  و سهراب .... ماندگار شد

آخرین مطالب


سادگی


چشم های من


تقویم نمایشگاههای سال 1390


متن قرارداد ننگین تركمانچای بین ایران و روسیه


نامه ر ایرانی گواهینامه های اس اس ال!


صدای مظفرالدین شاه قاجار


تست دالای لاما


خلیج فارسخبر رسانی کنید!


گران ترین غذا های دنیا !!


چند بازی برای موبایل


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

207401 بازدید

52 بازدید امروز

22 بازدید دیروز

371 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements